از پس اینم برمیاییم پسرم
سلام
پنجشنبه ها اداره ها تعطیل ولی من باید با دانشجو ها کارآموزی برم پسرم پیش باباش میمونه و متاسفانه با حرفا و کاراش اذیتش می کنه، مثلا از من بد میگه بهش 😔
پسرم و من رابطه خیلی عمیقی داریم خیلی باهم صمیمی هستیم خیلی به همدیگه وابسته ایم خب اون چون بچه اس وابستگیش بیشتر؛ شوهرم همیشه میگه خیلی به خودت چسبوندیش! هِ خب عزیزم میخواستی توام تو روزای بد و خوب پسرت کنارش میموندی تا یکمم به تو وابسته میشد.
پسرکوچولی من فقط دستپخت منو میخوره
اگه کسی به من بدی کنه یا درمورد من بد حرف بزنه کلی ناراحت میشه
شبا اگه من نباشم نمیتونه بخوابه
..... وکلی اخلاقای دیگه که اکثر بچه ها دارن
پنجشنبه هفته ای که گذشت با باباش موند و مثل همیشه شوهرم اونو برده خونه مامانش
مامانش همش میگفته مامانت اینو بلد نیست مامانت بدِ مامانت...
یه حرفش خیلی خنده دار بود: تو بچه بودی هندونه دوست داشتی مامانت بهت نمیداد بخوری ولی من بهت میدادم 😐
طفلکم دیشب جاشو خیس کرد، هروقت ناراحتی یا استرس داره اینکارو می کنه
فک کنم با مشکل جدیدی روبه رو شدیم دارن به روح و روان پسرم آسیب میزنن کلا تو خونواده شوهرم همه نوه ها مادرشوهرمو دوس دارن و مادرشون خیلی نقش زیادی نداره تو زندگیشون، اما پسر من برعکسِ؛ اصلا من ده سال عمر نازنینمو چرا حروم کردم! مگه عقل ندارم که بخوام پیش آدمای سمی بمونم پیش آدمایی که اثری از احترام و محبت و انسانیت تو ذاتشون نیست!
من موندم تا عزیزدلم، قلبم، یه تیکه از وجودم انسان بزرگ شه. حس میکنم پسرم خودِ منِ فقط تو کالبد دیگه ای... پس بایدم پسرم مثل شماها نشه بایدم من تو زندگیش پررنگترین نقشُ داشته باشم
اشکالی نداره پسرم از پس اینم برمیاییم عزیزم من تورو به یه پسر جوون عاقل و با ادب تبدیل می کنم من تورو بزرگ می کنم تمام تلاشمو میکنم روحت آسیب نبینه قول میدم
تا اینجا که اینجور بوده ازین به بعدشم همینجوری پیش میره حرف بادهواست مهم عملِ مهم نتیجه اس
من اجازه نمیدم مثل اونا دهن بین، بددهن، بی عرضه و دروغگو بشی تورو من بزرگ می کنم
من تورو یک انسان کامل و پاک با قلب پر از خوبی بزرگ می کنم
حرفای زشتی پشت من زدن که اصلا علاقه ای به نوشتنش ندارم ولی الهامِ ده سال بعد، من مطمئنم تو هرگز این حرفها و بدی هایی که در حقت میشه رو فراموش نمیکنی و به وقتش جوابشونو می دی جوجه رو آخر پاییز میشمارن🙂
من هرگز تکیه گاهی نداشتم هرگز دستی به سمت من بلند نشد ولی من تنهای تنها خودم و پسرمو با دستهای خالی نجات میدم
با توکل به خدا، خدایی که گاهی حس میکنم منو نمیبینه از پس این ادمای خدانشناس برمیام
به امید آزادی......