دختری به نام الی

سلام عزیزم من پیامتو خوندم خواستم سربزنم وبلاگت ولی گفت ادرس اشتباه

واست بهترینارو ارزو دارم و اینکه حتما تلاش کن که خوب زندگی کنی میدونم تو روزای بد ادم این حرفا مسخره به نظر میاد ولی باور کن با تلاش کردن با فک کردن به خودت حالت خوب میشه 

هرکس میتونه تورو اذیت کنه تو نمیتونی ادمارو کنترل کنی ولی تو خودتو دوس داشته باش و از هیچکسه هیچکس توقع و انتظاری نداشته باش .

قوی تر شدم🙂

سلام

قبل اینکه بنویسم، نوشته های قبلیمو خوندم خیلی غم انگیز بودن خیلیاشو حتی یادم نمیاد مخصوصا نوشته های اولمو یجوری میخوندم انگار اولین بارم بود که میخوندم چه برسه به اینکه تجربه شون کرده باشم

چیزی تغییر نکرده تو زندگیم ولی من بیش از اندازه تغییر کردم. تو این ۶ ماهی که گذشت اتفاقای زیادی افتاد و بزرگترینش این بود که جاریم همه این ۶ سال متاهلیم تو صورتم خندیده ولی پشت سرم کلی حرفای بد زده اکثرا حرفایی که خودش پشت سر خونواده شوهر میگفتو به اسم من رفته به مادرشوهرم خبر داده ...

نمیدونم چجوری شد ولی یهو دستش رو شد و از من پرسیدن چرا این حرفارو زدی منم گفتم حرفای خودشه که به اسم من بهتون گفته 

راستی من به شوهرم درباره خاطره هایی که جاریم درباره اونو نامزد سابقش تعریف کرده بود گفتم، شوهرم شاخ دراورد و گفت اگه اینایی که تعریف کرده راسته من فردارو نبینم ایشالا بمیرم .... (از حرفی که زد تعجب کردم چون با ترس  واسش تعریف کردم حرفای جاریو، میترسیدم چیزایی بگه که بیشتر ناراحت شم. تازه در بهترین حالت ممکن فک میکردم بگه: حرفاش دروغه الهام ولی خب توچرا باید ناراحت شی اون نامزدم بوده و اینا مال گذشته اس..... )

در هرصورت ازینکه فهمیدم جاریم یه روانی خیالبافه و ازخودش قصه میسازه هم خوشحال شدم هم ناراحت، خوشحال شدم چون همش ساخته ذهن اون بوده و حقیقت نداشته ولی بیشتر ناراحت شدم بخاطر اینکه نزدیک یه سال عذاب کشیدم و دست به چه کارایی که نزدم اونم بخاطر دروغای یه ادم (چطور میخواد جواب خدارو بده این زن؟ یک سال با حرفاش روانیم کرده بود)

ولی خب اگه تو گوشی شوهرم عکس نامزدسابق و نمیدیم اگه رو کاغذ اسمشو نمینوشت .... شاید اینجوری نمیشد شاید من جواب اون جاری احمقو میدادم(خیلی برام جالبه که دیدن این کارای شوهرم و تعریف قصه های خیالی جاریم هم زمان بودن، حتما حکمتی توش بوده)

فک کنم حکمتش این بود که جاریمو بشناسم و دیگه باهاش حرف نزنم چون الان که معلوم شده جاریم خبرچینی میکرده مطمئنا منم گناه کار میشدم چون حرفای ۵سال ۶سال پیش از یاد رفته ولی یکی دوسال اخیر کاملا تازه اس و الانم دعوا سر اون حرفاس که خداروشکر من بی گناهم و تو این مدت از جاریم فاصله گرفته بودمو غیبت نمیکردم

یه چیز دیگه ام هست دوسال جاریم به همه میگه الهام چیه اخه اه اه نامزد سابق خوب بود... دلیل اینکارشو نمیفهمم واقعا؛ فک میکرده با این حرفا میتونه چیکار کنه؟؟

من دوسال پیش فهمیدم جاریم ادم خوبی که همه فک میکردیم نیست ولی دیگه فک نمیکردم این همه مریض باشه مامانم همیشه میگف الهام با جاری پشت سر خونواده شوهر حرف نزن منم میگفتم اخه مامان من یکی میگم اون ده تا میگه چجوری میخواد خبر بده بهشون که الهام اینارو گفت نمیترسه اگه بفهمم یدونه حرف منو خبر داده برم ده تای اونو بگم؛  ولی خب خانم میرفته همه رو به اسم من میگفته

حالا  دلیل بدرفتاری خونواده شوهر با من مشخص شد خوشبختانه دیگه باهام مثل سابق رفتار میکنن به جز برادر شوهر مجردم که نمیدونم چرا از من بدش میاد؛ روزی که معلوم شد جاری چه موجودیه عید قربان بود و ما با خونواده شوهر رفته بودیم بیرون قضیه اینجوری شده که یکی از برادرشوهرام این جاری رو از اول میشناخته که چه جور آدمیه و دیگه صبرش تموم شده و همه حرفارو زده و قیامت به پا شد خیلی روز بدی شد خیلی استرس کشیدم و حالم بد شد 

اصلا نمیشه تصور کرد یکی باهات خوب باشه و کارایی کنه که دلت به حالش بسوزه(جاریم همش از شوهرش بد میگفت و من از برادرشوهرم متنفر بودم که چرا زن گرفتی و اذیتش میکنی نگو بیچاره شوهرش از هیچی خبرنداره و اتفاقا اذیتشم نمیکنه) بعد بره به همه از تو بد بگه حالا جالب شوهر جاریم از من انقد بدش میاد، اون روز همش میگفت درباره تو یه حرفایی میدونم که نگو شوهرمم عصبانی شد و گفت هرچی میدونی بگو اونم گف نه دیگه خیلی بده ( فک کنم فهمید زنش دروغگو و ترسید بگه)

تو این حین برادرشوهر مجردم که میگم حس میکنم از من بدش میاد یجوری رفتار میکرد که انگار جاری بی گناهه، منم گفتم زن بگیری ضربه این جاریو توام میخوری ، اینوکه گفتم عصبانی سرم داد زد چه ربطی داره به زن گرفتن منم بلندتر از اون داد زدم حرف امروز منو یادت نگه دار

حالا خیلی جالب همه به جاری میگن تو چیکار نامزد سابق داری؟ تواصلا چیکاره ای که نظر میدی در این حین مادرشوهرم خاستگاری رفتن شوهرمو با اب وتاب و صدالبته دروغ تعریف کرد منم گفتم: شوهرم تعریف کرده چجوری رفته خاستگاری و من مطمئنم شوهرم دروغ نمیگه. اینو که گفتم مادرشوهرم ساکت سرجاش نشست(این نشون میده ادما تغییر نمیکنن حتی واسه یه ساعتم که شده، من مطمئنم اتفاقای اینجوری والبته بدترش در آینده بازم سرشون میاد و اینبار همه میفهمن که مادرشوهر یه زن مظلوم نیست و چه دلها که نمیسوزونده . دل من یکیو خیلی سوزونده و خیلی کارا کرده. به خدا سپردمش)

مقصر این بی آبرویی مادرشوهرم و جاریم هستن، باهم نشستن پشت سر من حرف زدن یکی نیس بگه اخه مادرشوهری که ادعای درستی و عاقلی داری چرا با یکی از عروسات پشت سر اونیکی عروست حرف میزنی؟؟؟

سال اولی که عروسی کرده بودمم مادرشوهرم پشت سر یکی دیگه از جاریها باهام حرف زد منم سکوت کردم واقعا چیزی نگفتم بعد این زن رفته بود حرفای خودشو به اسم من گفته بود و خلاصه سر من ریختن منم گفتم من نگفتم مادرشوهر گفته.... وای اون روزا چقد بچه چقد ساده بودم کلی گریه کردمو درک نمیکردم چرا اینجوری شد چرا هیشکی حرف منو باور نمیکنه چرا مادرشوهرم اینکارو کرد یه زن ۶۰ و خورده ای ساله چرا اینکارو با دختر۲۲ ساله کرد؟ این زرنگیه؟؟

من دلیل این اتفاقارو که سرم اومد شوهرم میدونم، اگه باهام مهربون بود اگه ازش فاصله نمیگرفتم همه حرفامو بهش میزدم و هیچکدوم ازینا نمیشد

الانم باشوهرم صمیمی نیستم ولی من الهام ۵سال پیش نیستم ۵سال خیلی زیاد نیس ولی من تواین ۵سال انقد عذاب کشیدم که به اندازه ۵۰ سال تجربه شده واسم، تجربه زندگی

چقد خاطره تعریف کردم..... فک کنم یکمم قاطی پاتی شد خواستم خلاصه بنویسم که یادم بمونه چون اصلا نمیخوام همش حرفای خاله زنکی بزنم

در کل میتونم بگم الان خوبم درسا عالی پیش میره زبان یاد میگیرن مقاله کار میکنم و کتابای علمی میخونم تا سوادپرستاریم بالا باشه

پسرمم خیلی خوبه باهاش بازی میکنم و واسش کتاب میخونم، خوب کنارمیاییم باهم (همچنان عاشق منه و هرروز میگه بیشتراز هرکسی منو دوس داره🙂)

ایشالا مستقل میشم و پول درمیارم واسه خودم ماشین میخرم و یکم که پسرم بزرگ شه زندگی واقعی من آرامش من حس خوب دلم شرو میشه. مطمئنم که میشه. درسته پدرمادری ندارم که پشتم باشن شوهری ندارم که دستمو بگیره ولی من ضعیف نیستم خیلی قوی ام سختیا و عذابا تموم شدن و چندوقتیه روخودم کار میکنم تا با فکر کردن به سالهای سختی که گذشت خودمو اذیت نکنم ( همه هرجوری درتوانشون بود بهم ضربه زدن ومن هرگز حلالشون نمیکنم خدا خودش میدونه، ولی خودم دیگه خودمو اذیت نمیکنم هرگز اجازه نمیدم فکروخیال و حرص خوردن منو از پا دربیاره هیچکس نمیتونه منو زمین بزنه البته با ازدواج اشتباهم زمین خوردم قبلا، ولی خودم بلند شدم و هرگز قصد ندارم دوباره شکست بخورم)

حس میکنم یاد گرفتم چطوری زندگی کنم و واقعا یه حس خوب تو دلم دارم، این حسو دوبرابر دوس دارم یبار بخاطر اینکه من همیشه ارزوی حس خوبو داشتم و یبارم بخاطر اینکه این حس خوبو خودم با دستای خودم ساختم.

و اینم از نوشته امروز من.