امروز
بازم دلم گرفته فاصله این حال بد زیاد شده ولی هرچندوقت یبار پیش میاد و اذیتم میکنه
بازم همون حسوحال ، دلم ارامش میخواد ، عشق ، احترام ، محبت ، خنده از ته دل و... ازینجور چیزای خوب دیگه
همیشه منتظر بودم همه چی یه روز درس میشه عذابم تحملم حال بدم یروز تموم میشه ازدواجمو نقطه پایان این چیزای بد میدونستم خیلی هوس داشتم واسش خیلی رویاپردازی کردم خیلی بالارو دیدم .... ولی اشتباه بود ازدواجم نقطه پایان حال بدم نبود
اشتباهم ازدواج نبود اشتباه من این بود که بیرون دنبال چاره گشتم منتظر کس دیگه چیز دیگه شدم خودمو ندیدم هیچ تلاشی واسه رسیدن به اون نقطه نکردم
همه اون بالادیدنا اوج گرفتنا ... برعکس بود ، روبه پایین بود به ته چاه رفتن بود ... من فقط به یه جایی نگا کردم فک کردم دارم بالا رو میبینم چه وحشتناکه که فهمیدم اون بالا نبوده پایین بوده چه وحشتناکتر که داسه رسیدن به اون پایین پایین ذوق داشتم و تلاش کردم
ولی اون لحظه ای که خوردم ته چاه خیلی بد بود خیلییییی
۵سال ازون روز میگذره ومن خیلی تازه اس که فهمیدم اینجا کجاس خیلی تازه اس که فهمیدم ته چاهم و حالا همه ذوقوشوق اون مسیر پایین اومدن واسم بدترین عذاب و تحملش خیلی سخته
بعد ۵سال بلن شدم از ته چاه بلن شدم داغونم ولی دارم بالا میام از جاهایی که پایین افتادم دارم بالا میرم همه خاطرات اون مسیر واسم مثل کابوسه و منو مریض کرده
دستام همش بی حس میشه و طپش قلب میگیرم و... وکتر رفتم ولی چیزیم نیس میگن از اعصاب و اضطرابو اینجور چیزاس شوهرم که فهمید حالم خوب نیس گف نه نمیتونی بمیری چشاش پر اشک شد بغلم کرد دکتر برد..... چرا هیچ حسی به اینکاراش ندارم ؟ مهم نیس واسم ...
ارامبخش میخورم چن روزیه نمیتونم بگم خوبم ولی خب میگذره دیگه
از شنبه امتحانه منم مثل همیشه درس میخونم منوتنهاییوکتابام
حوصله هیچکسو ندارم هیچکسو دوس ندارم فکرای گذشته و ضعیف بودن قبلام بیشترین چیزاییه که عذابم میده
ولی من اون نقطه تموم شدن حال بدمو خودم میزارم اخر این روزای تلخ....