سلام

آخرای شهریور ۱۴۰۴ هستیم. کم کم مدرسه ها شروع میشه و البته دانشگاه من🙃

عضو هیئت علمی علوم پزشکی شدم، سخت بود ولی شد.

آبان ماه آزمون دکترا قرار شرکت کنم کم و بیش خوندم ولی امیدوارم قبول شم چون دانشگاه خودم برای اولین بار قرار واسه دکترا دانشجو برداره و من از ته دل دعا میکنم امسال منم یکی از دانشجوهای دکترا باشم.

تو سالی که گذشت مامان بزرگم فوت شد ( مادرشوهرم بهم گفت غذای مراسم عزای مادربزرگت خیلی بهم چسبید منم گفتم نوش جونت🙂)

دل شکستن و حرفای زشت زدن آسون ترین کار دنیاست، کاش دل آدما انقدر سیاه نبود.

من تو مراسم پدرشوهرم خیلی زحمت کشیدم ولی متاسفانه بعد اینکه کل مراسماتشون تموم شد حرفای زشت زیادی ازشون شنیدم و خیلی بی احترامی دیدم ( قضیه یِ گذشتن خر از پُل🙃)

کنار آدمای سمی و بد دل زندگی میکنم، خیلی اذیت میشم ولی خداروشکر شبیه اونا نشدم و تمام تلاشمو میکنم به وقتش از بین این آدما بیام بیرون

به امید خدا این کارم قراره انجام بدم من مطمئنم خودم و پسرمو نجات میدم🙂

اذیت های شوهرم هنوزم هم هست، بخاطر کاراش بارها حالم بد شده چون دیگه نمیتونم تحمل کنم نمیتونم حفظ ظاهر کنم

کاش منم با یه آدم نرمال زندگی می کردم کاش میتونستم کارهای نرمالی که همه انجام میدنُ منم با دل خوش انجام بدم مثلا انجام دادن آمادگی ها واسه عقد برادرم.....

داداشم ازدواج کرد🙂 برای من سخت گذشت با حضور شوهرم ولی بازم واسش خوشحالم؛ همه مخالف ازدواجش بودن ولی این پسر کوچولو که من به وقتش حتی پوشکشم عوض کردم مرد شده و با وجود مخالفت ها با کسی که دوست داشت ازدواج کرد امیدوارم خوشبخت بشن.

امروز حالم زیاد خوب نیست یه سوال تو ذهنمِ، تا کی باید تاوان اشتباهمو پس بدم؟! چند روز پیش شد ۱۰ سال!

من ۱۰ ساله که دارم عذاب می کشم و حداقل ۸ سال دیگه ام باید ادامه بدم تا بتونم آزاد شم

هیچ کس نیست که دستمو بگیره

هیچ کس نیست که حمایتم کنه

من تنهای تنها با مسئولیت یه پسر بچه....

تمام تلاشمو میکنم ازین جهنم نجات پیدا کنم چون دلم میخواد زندگی کنم، جوری که دوست دارم زندگی کنم!

به امید روزی که بیام اینجا از روز آزادی و رهاییم بنویسم.

به امید روزی که بیام بنویسم با چشم خودم دیدم آدم هایی که بدترین ضربه هارو به من زدن تاوان دادن....

به امید زندگی.... 🙂